عرفان اسلامی-(کشکول)

... مائیم که بی هیچ سرانجام خوشیم ...

عرفان اسلامی-(کشکول)

... مائیم که بی هیچ سرانجام خوشیم ...

مشخصات بلاگ

اگر می خواهید به خویشتن خود برگردید ،

کتاب نسل جوان وسرمایه ی آرامش,

خانقاه صفایی را تجربه کنید .


بنام خدای جهان آفرین
بخود گفت در خلق خود آفرین

آخرین مطالب

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

 

تو آنی که بدان می گرایی !

 

ارزش هر فردی به اندازه ی سخن دل او است !

 

اساس معرفت حالتی است که تو را پراکنده نسازد!

 

نفس خزانه ی ابلیس است که در آن کالاهای ابلیس وجود دارد !

 

 

 

 

  • عباس ابویسانی ( دادگر )

 

شستند به می خرقه ی آلوده ی ما را

کردند منزه ز دغل دوده ی ما را

*****

بشکست و فرو کوفت چو در هاون تسلیم

بر باد فنا داد فلک سوده ی ما را

*****

بود از کرم پیر خرابات اگر داد

صد گونه عطا خدمت بیهوده ی ما را

*****

ای شیخ مبر وقت خود از وعده ی معدوم

در میکده بین نعمت موجوده ی ما را

*****

افزود به ما پیر مغان زاهد اگر کاست ،

هرگز نتوان کاستن افزوده ی ما را

*****

 

  میگفت صفی بر در میخانه که از عشق

 

                      معمار ازل ریخته شالوده ی ما را

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • عباس ابویسانی ( دادگر )

 

سوگند خورده ایم به موی تو بارها

تا بگذریم در غمت از اختیارها

 

گفتم که دل به زلف تو گیرد مگر قرار

زان بیخبر که داده به باد او قرارها

 

داند کسی که روزش از آن طره گشته شام

بر عاشقان گذشته چسان روزگارها ...

 

داند کمال شعر کجا هر مکدری

شعر صفی است آیت صفوت شعارها

 

 

 

  • عباس ابویسانی ( دادگر )

 

خاک ، سردی می آورد اما چرا ؟

خاک تو آتش به جان عالمی انداخته است !!

  • عباس ابویسانی ( دادگر )

 

 

کارگر خسته ای نشسته بود ، سکه ای از جیب کت کهنه اش در آورد که صدقه دهد . روی صندوق صدقه نوشته بود : صدقه عمر را زیاد می کند .

 

مرد خسته از دادن صدقه منصرف شد !!!

  • عباس ابویسانی ( دادگر )

بر در میخانه بنشستیم باز

توبه ی صد ساله بشکستیم باز

 

آب چشم ما به هر سو رو نهاد

شد روان با بحر پیوستیم باز

 

لطف ساقی بین که از انعام او

در خرابات مغان هستیم باز

 

دل به دست زلف او دادیم و برد

بی سر و سامان و پابستیم باز

 

نیست گشتیم از وجود و از عدم

از وجود جود او هستیم باز

 

با وصالش شکر می گوییم ما

کز بلای هجر وارستیم باز

 

رند و ساقی سید و بنده به هم

بر در میخانه بنشستیم باز

 

 

 

 

 

 

  • عباس ابویسانی ( دادگر )